زغال سنگ درخشان



بعد از مرگم این مطلب رو بخونید.
من حس می‌کنم یه مشکلی دارم که مسایل منفی رو توی ذهنم انقدر پررنگ می‌کنم. مثلا قبل از عقد به مدت حدود یک ماه همسرم هرروز برام یه عکس گل میفرستاد به همراه یه متنی که غالبا خودش نوشته بود. اون زمان من اصلا توی زمین سیر نمی‌کردم تو آسمونا بودم. خوشحال و عاشق. عاشق‌ترین. به قدری خوشحا بودم که فکر می‌کردم خوشبخت‌ترین زن دنیام. ولی گذشت و عقد کردیم. یه شب که با خانواده همسر رفته بودیم شام رستوران. تو راه برگشت توی ماشین خواهر شوهرم٬ متنی رو شوهرش براش فرستاده بود رو توی ماشین خوند. نوشته بود که تو به من زندگی دوباره دادی و من بدون تو هیچی نبودم. همونجا احمد هم گفت که منم قبل عقد یه مدت به زور هر روز برا نرگس عکس گل می‌فرستادم٬‌بعدش دیگه دیدم خیلی لوس شد نفرستادم! اون لحظه من شکستم٬ به تمام معنی٬ بهههه زوووور می‌فرستاد؟ یعنی چی؟ مگه میشه؟ کی مجبورش کرده بود بفرسته؟ خدایا مگه میشه؟؟
تو یه لحظه بهترین لحظات زندگیت به بدترینش‌هاش تبدیل میشه. حس حماقت بهت دست میده. چقدر من انقد احمق و ساده بودم که اون حرفا رو باور می‌کردم٬ به کجاها که پرواز نمی‌کردم با اون حرفا.
امشب اولین سالیه که من روز زن٬ یک زنم. و با تمام وجودم ناراحتم. انقد که نمی‌تونم جلوی جاری شدن اشک‌هام رو بگیرم. امشب سالگرد قمری عقدمون هم هست. ولی من بازم غمگینم. کاش میشد فرار کنم به یه جایی که هیچ‌کسی نباشه. خسته شدم. نمی‌خوام آدم ضعیفی باشم ولی نمی‌تونم. نمیدونم چه مرگمه. چرا باید تو شب میلاد بهترین خانم دنیا انقد ناراحت باشم. خسته شدم. خداییاااااااا کمکم کن.


امروز ۲۹ بهمن ۹۷ برای مصاحبه کاری به شرکت امن مهیمن رفتم٬ یه فرم چندین صفحه‌ای بهم دادن که فرم کنم و یکی از سوالتش این بود که اگر برگردید به ۱۰ سال قبل٬ کدوم یکی از تصمیم‌های زندگیتون رو عوض می‌کنید؟ چه مسیری رو تغییر می‌دید؟ من برگشتم به ۱۰ سال قبل٬ سال ٬۸۷ سالی که کنکوری بودم و زمانی که انتخاب رشته کردم٬ حقیقتش من از انتخاب رشتم‌ام راضیم و در نتیجه همین رو براشون نوشتم ولی در حین مصاحبه٬ وقتی که ازم سوال شد چرا آی‌تی رو انتخاب کردم٬ گفتم که حقیقتا از انتخاب آی‌تی به عنوان رشته ارشدم پشیمونم و اگه به عقب برگردم٬ هوش مصنوعی رو انتخاب می‌کنم. خوبه که آدم به اشتباهتش معترف باشه. به انتخاب‌های اشتباهی که کرده و به چیزایی که اگه برگرده به عقب انجامشون نمیده. ولی اینکه بعد از گذشت کمتر از یک ماه بعد از بزرگترین انتخاب زندگیت٬ ببینی که گند زدی٬ حقیقتا شوک بزرگیه. شوک بزرگی که باعث بشه به ادامه مسیرت شک کنی٬ شوک بزرگی که حتی نتونی به عزیزترین‌هات بگیش و هر مساله کوچیک دیگه‌ای رو توی ذهنت بزرگ کنه.

شوکی که حتی تمرکز کاریت رو ازت بگیره و مجبورت کنه علی‌الرغم میلت شغلت رو رها کنی٬ بلکه بتونی خودت رو جمع و جور کنی و بفهمی که چی شده

وقتی که فکر می‌کردی با خانواده‌اش فرق داره و خودش تصمیم به تغییر گرفته و حسابی مذهبیه و توی رویاهات نماز جماعت خوندن باهاش رو و شنیدن صوت قرآن خوندنش رو و بحث و صحبت در مورد مسایل مذهبی رو تصور کردی و یهو واقعیت بهت سیلی می‌زنی و می‌فهمی که ای دل غافل٬ ایشون مدتیه حتی نماز هم نمی‌خونه.

چه کار می‌تونی بکنی؟ بزنی زیر همه چیز و به همه بگی این مساله رو و طلاق و تمام

یا اینکه صبر کنی و با خودت بگی درستش می‌کنی و به خودت قول بدی تا وقتی این مساله درست نشده بچه‌‌دار نشی و هی بگی و هی نکنه و هی بگی و . و یهو سطح دغدغه‌هات از کجا تا به کجا تغییر کنه و یهو ذهنت از هر چی هدف و کوفت و زهرمار دیگه است خالی بشه و منگ و گیج بمونی که چه کار کنم و این دفعه چجوری باهاش حرف بزنم و

با خودت فکر می‌کنی از کجا معلوم که تو از اون پاک‌تر باشی؟ به چی خودت می‌نازی که انتظار داشتی یه فرشته نصیبت بشه؟ به نماز‌هایی که توش فکرت به همه جا میره الا به خدا یا به روزه‌های قضایی که هر سال ۷ روز٬ با کم و زیادش بهش اضافه میشهُ یا به خدمتی که به هیچ‌کسی نکردی؟ این‌جوری میخواستی سرباز امام زمان بشی؟ اینجوری می‌خواستی سرباز امام زمان تربیت کنی؟ اصلا روت میشه اسم امامت رو بیاری دیگه؟ چه کردی با خودت؟ چه می‌کنی با خودت؟

پاک دیگه قاطی کردم٬ حس می‌کنم به هیییچ دردی نمی‌خورم. این دومین باره بعد از عقدم که این حس رو دارم٬ دفعه پیش از خونه احمد برمی‌گشتم و طبق صحبتی که روی تخت تو اتاق با احمد داشتم به این نتیچه رسیدم. اون شب با مترو برگشتم خونه و از عمد مسر مستقیم مترو تا خونه رو پیچ‌دار کردم و خودمو گم کردم٬ آرزو کردم یه ماشین بهم میزد و این موجودی که فقط اکسیژن مصرف می‌کنه و به  هیچ درد دیگه‌ای نمی‌خوره تموم کنه.

امشب دومین ماهگرد عروسیمون هست و من از ته دلم غمگینم. فک می‌کنم بدترین ماهگردی بوده که داشتم. فردا صبح می‌خوام کیک دو رنگ درست کنم و یه دست پیراهن و شلوار بخرم و بادکنک‌‌های قلبی که خریدم رو از فروشگاه تحویل بگیرم و گل بخرم و خونه رو حسابی مرتب کنم و یه شام خوب درست کنم و خونه رو حسابی مرتب کنم و لباس قشنگ بپوشم و ولنتاین رو با تاخیر برگزار کنم. شایدم یه جفت کفش مجلسی جلوبسته برای خودم خریدم و جلوی مادرشوهرم پوشیدم. حقیقتا لحظه‌ای که احمد گفت از اون پرسیده که به نظرش برای روز زن چی بخرم و اون بهش گفته این کفش رو ندارم خیییلی حس بدی داشتم٬ این حس که این کمبود من رو این گفته و این به چشمش اومده


حس عجیبیه. که دو هفته دیگه عروسیته و قراره منتقل بشی به منزل جدید. با تمام پیچیدگی ها و سختی های قبول مسولیت.

به خیلی چیزا باید حواست باشه. قراره روال خیلی چیزا چیده بشه. از اول هر طوری رفتار کنی همون طوری ازت تا اخر انتظار میره.

خیلی باید حواست باشه که چه چیزایی مطلوبت هستن و چه چیزایی برات خط قرمزن و چی برات مهمه.

روی چیزایی که برات مهم هستن شوخی و تعارف نداری. سعی کن برای همونا مذاکره کنی. روی چیزای دیگه سعی کن بگذری. نه به خاطر اون. به خاطر خودت و اعصاب خودت.

چیزایی که برات مهمترین اولویت ها رو دارن:

۱- مسایل مربوط به دین. حجاب. نماز. روزه. و بقیه واجبات.

۲- مسایل اخلاقی مثل راستگویی و درستکار بودن.

۳- عفت کلام داشتن

۴- حفظ آرامش خودم

یادت نره اینا مهمترین مسایل زندگی تو هستن که به هیچ وجه قابل مذاکره نیستند.


حتمأ باید تو زندگی به هدف داشت و یه فعالیت برای انجام دادن!

حتی نباید یک لحظه رو بدون هدف گذروند.

حالا چرا؟ چون سرت گرم بشه مثلأ؟


1- یه چیزی که هست حس کم توجهی شدن هست. این حس که بهت کم توجهی میشه. که دوست داشتنی نیستی و هی تو ذهنت دنبال دلیل و مدرک برای اثبات این قضیه هستی. دیدی اینجوری برخورد کرد؟ دیدی جواب زنگت رو نداد؟ دیدی فلان جا فلان طور برخورد کرد؟ دیدی به اون حرفت بی توجهی کرد؟

خوب آخرش چی؟ آفرین! تو تونستی ثابت کنی که بهت کم‌توجهی میشه و دوست داشتنی نیستی! خوب حالا بعدش چی؟ بیا به سوگواری بپردازیم. بیا هی به خودمون و به بقیه غر بزنیم، بیا این مساله رو هی به روی طرفت بیار و اون رو هم به این باور برسون که نمیتونه تو رو راضی کنه و زندگی رو به کام خودت و اون تلخ کن!!


2- عمیقأ باور دارم که حال خوب از خود آدم شروع میشه، از خونه آدم شروع میشه! اگه تو خودت رو باور داشته باشی، و باور داشته باشی که دوست داشتنی و مورد قبول هستی و اعتماد به نفس داشته باشی، به جای اینکه ذهنت رو درگیر این کنی که طرفت بات چطور برخورد کرد و کل روز و شبت رو به عزاداری بگذرونی و خودت و اون رو تو ذهنت سرزنش کنی، به کارای مهمتر و تصمیم‌های مهمترت میرسی. به این که میخوای واقعأ چه هدفی رو دنبال کنی و میری پی هدفت، نه به خاطر فرار از فکر کردن بلکه وافعأ به خاطر رشد کردن و شکوفا شدن. فکر میکنی به مسائل اصلی زندگیت و به رویکرد واقعی زندگیت.


انتخاب با توئه نرگس، 1 یا 2؟ 


امروز یکم طراحی اتاقم رو عوض کردم. می‌خوام یکم تغییرات بدم توی اتاقم که روحیه‌ام عوض بشه.

مهم اینه که من حالم چجوری خوبه، من حالم خوبه باشه همه چی خوبه.

میخوام همسر رو ببرم بریم قاب بگیریم. برای نقاشی برگی که کشیدم. آخ که چقد خوب میشه همسر براش قاب بخره :)

بزار از نو بسازم هرچی که تو دلم خراب شده. این بار محکم‌تر قدم بر‌می‌دارم و مطمئن به نفس‌تر.

به اونم اجازه اشتباه میدم و سعی می‌کنم ببخشم. کی گفته من هیچوقت اشتباه نمی‌کنم؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مشاوره روانشناسی ذهن نو Amy شه دروس نمایندگی پکیج بوتان در شیراز آوای طبیعت خداحافظ رفیق پایگاه مسجد امام حسین ایده های کسب و کار تعمیرات موبایل آنلاین